ایلیا محمدیایلیا محمدی، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

ایلیا نفس مامان و بابا

یه روز خوب تو مجموعه تفریحی بازینو

امروز منو بابایی یهویی تصمیم گرفتیم بزنیم بیرون و ببریمت یه شهر بازی خوب. خلاصه از خواب ظهر انداختیمت و بردیمت شهربازی بازی نو جای بزرگ و خوبی بود . خوش گذشت البته بیشتر به منو بابایی چون تو یه کم از اسباب بازی های حرکتی ترسیدی بجاش منو بابا کلی بازی کردیم .من بیچاره سوار یه بویینگ شبیه ساز پروازی شدم انقدر منو زد تو درو دیوارش بدن درد گرفتم اینم شد بازی ؟ بابا هم سوار این ماشین بزرگها شد و مسابقه داد و قهرمانت شد و تو مدام نگران بودی که از ماشینه بیافته.میگفتی بابا نیافتی مواظب باش. کلا چشمت ترسیده ادامه مطلب این اولین اسباب بازی بود سوار شد کشتی بود.ولی فقط خاموششو دوست داشت بعد از روشن کردنش یکم ت...
8 دی 1392

یه شیطونی خفن

منو بابا نشسته بودینم تو پذیرایی داشتیم تی وی میدیدیم که شاید پنج دقیقه ازت غافل شدیم... دیدیم خبری ازت نیست هر جارو گشتیم نبودی اومدیم تو اتاقت  دیدیم از تو حمام صدا میاد ... درو باز کردیم و با صحنه ی خیلی خوشگلی مواجه شدیم... شما لطف کرده بودی دو تا از شامپوهاتو روی زمین تا ته خالی کرده بودی و به صورت نشسته لیز لیز بازی میکردی تازه کلی شامپوی بدون اب رو سرت ریخته بودی...هیچی دیگه سکته هه که رد شد...من بیچاره هم ساعت یازده و نیم روانه حموم شدم با جناب عالی (اون کرواتو میزنی میگی باب اسفنجی شدم) (چه ربطی داشت الان؟) اینم بماند که تو کف ها غرق شده بودیم دو تا شامپو کم نیست عین ماهی لیز بودی...دیگه بقیه اش نیاز به تعری...
7 دی 1392

یه روز تو خونه اسباب بازی با ایلیا ی شیطون بلا.

امروز که داشتیم تو راهروی بوستان رد میشدیم تا خونه ی اسباب بازی رو دیدیم  ، سریع گفتی : ""بیرم بچی ها بازی بوکو نم "" هیچی دیگه...منم دلررررححححممم گفتم بریم حالا این بماند که برات چند ثانیه پیش بستنی دستگاهی گرفتم و وقتی هوس خونه اسباب بازی زد به سرت و گفتی بریم من گفتم باشه بستیتو بخور گفتی نمیخورم سیر شدم!!! هیچی دیگه بستنی رفت تو آشغالها!!! منم خیلیییی ریلکس بودم بریم ادامه میگم چیه این سری با سری های پیش فرررق داشت این عکس مال یه هفته پیشه این جریانه... اینجام بستنی دستشه گفتم به موضوع میخوره خخخخ بستنی ذکر شده سالم و لیس! نخورده بوذ   واما قضیه اینسری: همونجوری که تو عکس معل...
1 دی 1392

اولین آرایشگاه رسمی آقا ایلیا

ایلیا جون ما همیشه واسه کوتاه کردن موهای خوشگلت یا خودمون اقدام میکردیم یا میسپردیمت دست عمو سهیلت که آرایشگره... اینسری بشدت هوس آرایشگاه بچه گونه کرده بودم و چون خودت هم تمایل نشون دادی بردمت باربر شاپ مجتمع بوستان. خیلی خیلی پسمل خوبی بودی و اولش ماشین بازی کرد و طی کوتاهی موهات  فقط  کارتون دیدی و یا سرت پایین بود... دست آرایشگرت هم درد نکنه چون هم خودمون هم همه ی اطرفیان از مدل موهات خوششون اومد. ابتدای قضیه...بعد از بستن پیشبند...قبل از کوتاهی در حین کوتاهی و مدل دادن به موها...جهت دختر کش شدن اتمام کار و اینم نتیجه که یه یادگاری کوچیکه از طرف باربر شاپ خوشگل مامان مبار...
1 آذر 1392
1